سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چند شبی است که در دلم شوقی وجود دارد شوقی که طعم عشق می‏دهد، نمی‏دانم این عشق ازکجا تقویت میشود، این عشق درد انتظاردارد، درد اشتیاق دارد دری در یک قدمی تو وجود دارد اما فاصله‏اش بیش از میلیاردها قدم است.


نوشته شده در  دوشنبه 87/12/5ساعت  12:58 عصر  توسط محمد تقی فضلی 
  نظرات دیگران()

شروع میکنم با نام مهربان ترین مهربان

روزی خواندم اورااجابت کرد مرا بازهم خواندم اجابت کرد مرا بازهم خواندم میدانم اجابت می کند.

تنها اوست که قدرت اجابت کردن را دارد .

اگه به انداز? این دوتاهنریاغیرت داشتیم این همه ازخداجدا نمی شدیم مگه نه اینکه اصل ما وجنس ما از اوست!


نوشته شده در  دوشنبه 87/12/5ساعت  12:56 عصر  توسط محمد تقی فضلی 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا

باران آتش

  الهی سرانجام شهادت در راه خودت را مرحمت فرما

 

 به تمام آنهایی که در آرزوی شهادت در رکاب قطب عالم امکان شب را به صبح می رسانند.

 

   الهی باران سنگ های آتش زا که تمام زندگی مؤمن را به فنا می سپارد، باریدن گرفته است؛ الهی

 

چتری از جنس نور می خواهم تا طاقت این بارش سهمگین را داشته باشد.

 

    الهی زخمی ها و کشتگان این باران شهاب های آتش زا بسیارند، ولی هر چه در احوالشان جستجو

 

می کنم که چه چیز باعث شد تا در میان این همه افراد سنگی او را هوشیارانه هدف قرار دهد، هیچ

 

نمی یابم الهی یاریم نما تا بیابم.

 

  الهی گویا آسمان مهیای بارشی بس عظیم و طاقت فرساست که کمتر کسی را یارای رو در رو شدن 

 

 انفرادی آن است؛ الهی یافتم که هر که در زیر سایه درخت توکلت کوچ کند از آسیب در امان خواهد بود؛

 

 یا غیاث المستغیثین اذن ورودم را بپذیر.

 

   الهی هر چه باشد سنگ سنگ است  وآتش آتش و هیچگاه تا به حال نشده است که سنگی آتش زا

 

 بی اراده تو کسی را کشته ویا زخمی گرداند؛ الهی حیات و مماتم را تو به عهده پذیر و مرا کشته و

 

زخمی این سنگها مگردان.

 

   الهی تو خود می دانی که دریا نیستم تا اگر سنگی بر من فرود آید آن را در خود فرو برم پس اگر اذن

 

دخولم نمی دهی به دریایم ملحق گردان.

 

  الهی چه بسا کوههای سر به فلک کشیده ای که ازداغی و سنگینی این اجرام خورد گشته و

 

 ذوب گردیده اند، چرا که فریب عظمت و جلالشان را خورده اند؛ الهی اگر می خواهی کوهم گردانی

 

 مرا از تحت سایه درخت رحمتت خارج مگردان.

 

الهی چه بسا رودهایی که فریب سرعت وعظمتشان را خورده اند که هیچ چیز نمی تواند آنها را از

 

 رسیدن به دریا باز دارد، ولی باز سنگهایی عظیم تر در مسیرشان قرار گرفته اند و بجای اینکه به دریا

 

منتهی شوند منحرف گشته و به مرداب ریخته اند.

 

   الهی نمی خواهم کفر گفته باشم ولی از باب ـ لیطمئن قلبی ـ می خواهم به بنده ات بنمایانی که

 

 چگونه می شود کسی در زیر سیلاب وباران سنگهای آتش زا قرار بگیرد، ولی حتی خراشی از گزند این

 

اجرام نبیند.

 

   الهی استاد چه خوش فرمود: چنانچه عاقبتمان غیرعاقبت شهدایمان شود بر سرمان کلاه نه بشکه

 

 رفته است!

 

نویسنده: حامد اسدالله زاده


نوشته شده در  سه شنبه 87/5/1ساعت  5:0 عصر  توسط حسن اندواری 
  نظرات دیگران()

آنکه رخسار تورا رنگ گل ونسرین داد                     صبرو آرام تواند به من مسکین داد

جمعه دگر آمد وتو نیا مدی

می دانم جمعه دگر می آید وتونمی آیی.

خدایا خداوندا هیچ وقت نباشد که او بیاید ولی من نباشم.

خدایا امروز پنج شنبه است. یکی از همان جمعه ها در راه است.

پنج شنبه ای که مانند سکویی می ماند ، تا بر روی آن بنشینیم تا غروبی را تماشا کنیم.

غروبی که سراسر خزان است . غروبی که به شب ختم می شود وسیاهی شب دیده می شود.

وقتی صبح می شود بازهم به انتظار غروبی دیگر.

ای غایب ازنظربه خدامی سپارمت                    جانم بسوختی وبه جان دوستدارمت

منتظرم.....


نوشته شده در  پنج شنبه 86/12/23ساعت  11:44 صبح  توسط محمد تقی فضلی 
  نظرات دیگران()

    سلام آقا جان
    شرمنده ام که بهانه ها برای یاد کردن از تو را کم کرده و بیشتر از آنکه به تو فکر کنم در خودم غرق شدم.
    چه بد است فراموشی جان و خدمت به تن.
    می‏بینم که بی تو زنده‏ام و چه زندگی که مرگ بر آن ترجیح دارد.
    ارباب مدت‏هاست که بوی سیب به مشام جان نرسیده چه می‏شود که از باغ ولایت و محبت
 سیبی به من دهی تا بوی حسین(ع) را حس کنم:
 
    بیا که بی تو شکوفه غریب می‏ماند           زمانه در هوس بوی سیب می‏ماند
    در انتظار تو دستان باز پنجره‏ها            به سمت روشن ام من یجیب می‏ماند
     

نوشته شده در  یکشنبه 86/12/12ساعت  9:27 عصر  توسط حسن اندواری 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تابه تهمت و روغن معصیّت
حرف‏های تکان دهنده حاج ناصر در حضور حاج کاظم
حیدر ولی با نام دیگر بود عباس
ختم واقعه
آخر دنیا
اثر یک خاطره
دلستانه
[عناوین آرشیوشده]