سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آنکه رخسار تورا رنگ گل ونسرین داد                     صبرو آرام تواند به من مسکین داد

جمعه دگر آمد وتو نیا مدی

می دانم جمعه دگر می آید وتونمی آیی.

خدایا خداوندا هیچ وقت نباشد که او بیاید ولی من نباشم.

خدایا امروز پنج شنبه است. یکی از همان جمعه ها در راه است.

پنج شنبه ای که مانند سکویی می ماند ، تا بر روی آن بنشینیم تا غروبی را تماشا کنیم.

غروبی که سراسر خزان است . غروبی که به شب ختم می شود وسیاهی شب دیده می شود.

وقتی صبح می شود بازهم به انتظار غروبی دیگر.

ای غایب ازنظربه خدامی سپارمت                    جانم بسوختی وبه جان دوستدارمت

منتظرم.....


نوشته شده در  پنج شنبه 86/12/23ساعت  11:44 صبح  توسط محمد تقی فضلی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تابه تهمت و روغن معصیّت
حرف‏های تکان دهنده حاج ناصر در حضور حاج کاظم
حیدر ولی با نام دیگر بود عباس
ختم واقعه
آخر دنیا
اثر یک خاطره
دلستانه
[عناوین آرشیوشده]