بسم الله
از زمانی که دیدم شایعات بر علیه فرزاد جمشیدی داره قوت میگیره خیلی ناراحت بودم و امیدوار بودم مقاومت کنه، اما وقتی امروز این خبر رو شنیدم شوکه شدم:
فرزاد جمشیدی با نامهای از تلوزیون خداحافظی کرد.
برای قدردانی از این مجری توانا تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که متن نامهاش رو برای مطالعه بزارم، خدا از سر تقصیر کسانی که به این غیبت و تهمت دامن زدند، نگزره:
هوالحلیمالخبیر
سر سفره چاشت صبحگاهی، مادرم چایی شیرین قصههایش را به دستمان میداد. از همانجا بود که قصههای قرآن در جانام آشیان کرد و حرارت حقیقت این کلامِ کبریایی، یخبندانِ دروغِ اهلِ دنیا را در خاطرم ذوب کرد تا باور کنم تنها رسولان حقاند که ویترین واقعیتشان از متاع محبت، پُر است و از قرار روزگار، هماناناند که شیشهی مغازهی معنویشان، پیوسته با سنگ مزاحمتِ بدخواهان میشکند و هر که با تابلوی «یاد خدا» دکان دوستی بنا کرد، بساط سخناش را میچینند و معرکهاش را بر هم میزنند!هنوز از تلخی روزگار، دو قاشق از آن چای خوش عطر و طعم قصههای قرآنی مادرم، در خاطرم هست که گلوی گرفتهی بغض را باز کند و سلام خوبی برای این نامهی خداحافظی باشد.مادرم میگفت:
سلام
این مصاحبه رو از سایت وب گردی رونوشت کردم، آدرس صفحه مصاحبه رو هم آخر مطلب زدم.
دیدم خیلی زیباست حیفم اومد که شما هم نخونید:
از عقلهای ما فراتر بود عباس حیدر ولی با نام دیگر بود عباس
پیش برادر روی ماهش رنگ میباخت هر چند سرداری دلاور بود عباس
خود را غلام شاه میدانست هر چند رویش زروی ماه بهتر بود عباس
یپیش برادر روی ماهش زرد میشد هر چند سرداری دلاور بود عباس
یک عمر روی سینه اش دست ادب داشت هر وقت با زینب برابر بود عباس
وقت فرود زینب از روی کجاوه چون خاک زیر پای خواهر بود عباس
لب تشنه بود و لب نزد بر آب هر چند در علقمه مشکش شناور بود عباس
در علقمه مثل برادر تشنه جان داد چون غیرتش از خون حیدر بود عباس
این شعر از کتاب «زخمهای هلالی» با نویسندگی آقای محمد جیرئیلی است، این کتاب 37 غزل در مورد امام حسین (علیه السلام) و افراد و وقایع مربوط به واقعه کربلا را در خود دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
قال صاحب منتخب الختوم روی المجلسی عن السجاد(ع) انه اذا کان اول الشهر یوم الاثنین، فابدء بقرائة سورة الواقعه الی الیوم الرابع عشر، کل یوم علی عدد الایام، فتقروها فی الیوم الرابع عشر اربع عشرة مرة، و فی کل خمیس اقرء هذا الدعاء بعد الفراغ من السور مرة ، و هذا العمل لتوسعة الرزق و تسهیل الامور المشکلة واداء الدیون مجرب غیر مرة و لیکتم من الجهال و السفهاء البتة( الدعا)
یا واحد (یا احد) یا ماجد یا جواد ، یا حلیم یا حنان، یا منان یا کریم، اسئلک تحفه من تحفاتک تلمّ بها شعثی، و تقضی بها دینی و تصلح بها شانی برحمتک یا سیدی اللهم ان کان رزقی فی السماء فانزله و ان کان فی الارض فاخرجه و ان کان بعیدا فقرّبه و ان کان قریبا فیسّره، و ان کان قلیلا فکثّره، و ان کان کثیرا فبارک لی فیه، و ارسله علی ایدی خیار خلقک، و لا تحوجنی الی شرار خلقک، و ان لم یکن فکوّنه بکینونیّتک، و وحدانیّتک، الهم انقله الی حیث اکون و لا تنقلنی الیه حیث یکون، انک علی شیئ قدیر ( یا حی یا قیوم، یا واحد یا مجید، یا برّ یا کریم ) یا رحیم یا غنیّ صل علی محمد و آل محمد تمّم علینا نعمتک و هنّئنا کرامتک، و البسنا عافیتک.
بسم الله الرحمن الرحیم
خیابون عجیبیه، نیروگاه رو میگم، هیچ وقت تا آخرش رفتی؟! امروز به خاطر یه تحقیق در مورد چند تا فقیر، افتادم تو نیروگاه و تا آخرش رفتم. اول میدون توحید، بعد میدون شهید امینی بیات، آخرش میدون نبوت، وقتی میدون نبوت رو دیدم به خودم گفتم: خوب اصول دینمون اینجا دوره شد فقط موند معاد، بعد که جلوتر رفتم به معاد هم رسیدم، اون ور راه آهن محلههای شیخ آباد، علیآباد، امین آباد، شاقولو؛ کاری ندارم شما به اون جا چی میگین. من میگم آخر دنیا!! یا اصلاً بگو آخرت، میدونی چرا؟ چون آخرت من و تو مسلمون به این بسته است که بدونیم بقیة هم شهریها مسلمونا چی میکشن به اینه که پیش نیاد همسایهات گرسنه بخوابه و تو سیر. اتفاق نیفته که یه مسلمون فریاد بزنه به دادم برسید ولی تو از کنارش رد بشی!
بسم الحی
27/ 2/ 1381:
رفت، بالاخره رفت، نوبت ما کی میشود خدا میداند، لحظات آخری که در کنارش بودم بعید است از صفحه ذهنم پاک شود، تمام بدن لاغر و استخوانیاش زرد شده بود چنان که گویی گوشتی در بدنش نبود و شخصی با مشخصات او در این عالم به جنبش نپرداخت، انگار هیچ زمانی ورزشکار نبود یا اینکه کارگر پرتلاش و قدرتمندی که عاشق کار و مزرعه بود وجود نداشت.
امتحان خداوند بسیار سخت است، سختتر از آنکه در ذهن هر کسی بتواند بگنجد ...
حال مناسب است که پرسشهای خود را بگویم ، پرسشهایی که قبلا بوده و الان نیز هست:
بسم رب الغفور هنگامی که موسی به همراه قومش جهت طلب باران به بیابان رفتند خدای موسی به پیامبرش وحی فرمود (یا موسی در میان شما بنده ای گنهکار وجود دارد، تا هنگامی که او در میان شماست باران رحمتم را برشما نازل نخواهم کرد)موسی مشغول ابلاغ کلام وحی شد تا جهت نزول برکات الهی از آن فرد ناشناس گنهکار بخواهد که از میان آنها بیرون رود. ناگهان ابرهای رحمت بربالای سر ایشان شروع به باریدن گرفت. موسی عرضه داشت پروردگارا چه حکمتی در این بود با اینکه فردی ازمیان ما خارج نشد اینگونه فرمودی؟ کلام وحی اینچنین برقلب موسی فرود آمد:همین که شروع به ابلاغ نمودی بنده ام توبه نمود و به پرودگارش اینگونه عرضه داشت :خدایا اگر بخواهم الان از میان جمع برخیزم آبرویم خواهد رفت مولای من از من در گذد تا من نیز از تکرار گناهانم درگذرم. موسی عرضه داشت : بارالهی می خواهم این بنده ات را که به واسطه اش باران رحمتت را نازل نمودی بشناسم. کلام وحی چنین بر او فرود آمد: آن هنگام که بنده ام گنهکار بود نخواستم تا حتی تو پیامبر نامش را بدانی حال که به درگاه ما روی آورده چگونه او را به تو بشناسانم؟ دلستانه: خدایا چندین مدت است که بر بیابان خشکیده دل من نیز خشکسالی باریده است هرچه در طلب ابر رحمتت نماز باران می خوانم وحی وجدان نازل می شود که تا غیر مرا در خود داری ابر رحمتم باریدن نخواهد گرفت! خدایا نکند رسوایم سازی که دیگر به تو پناه آورده ام هیهات که پناهگاهی همچو تو بی پناهی همچو من را راه ندهد