سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله

از زمانی که دیدم شایعات بر علیه فرزاد جمشیدی داره قوت می‌گیره خیلی ناراحت بودم و امیدوار بودم مقاومت کنه، اما وقتی امروز این خبر رو شنیدم شوکه شدم:

فرزاد جمشیدی با نامه‌ای از تلوزیون خداحافظی کرد.

برای قدردانی از این مجری توانا تنها کاری که می‌تونستم بکنم این بود که متن نامه‌اش رو برای مطالعه بزارم، خدا از سر تقصیر کسانی که به این غیبت و  تهمت دامن زدند، نگزره:

هوالحلیم‌الخبیر

سر سفره‌ چاشت صبحگاهی، مادرم چایی شیرین قصه‌هایش را به دستمان می‌داد. از همانجا بود که قصه‌های قرآن در جان‌ام آشیان کرد و حرارت حقیقت این کلامِ کبریایی، یخبندانِ دروغِ اهلِ دنیا را در خاطرم ذوب کرد تا باور کنم تنها رسولان حق‌اند که ویترین واقعیتشان از متاع محبت، پُر است و از قرار روزگار، همانان‌اند که شیشه‌ی مغازه‌ی معنویشان، پیوسته با سنگ مزاحمتِ بدخواهان می‌شکند و هر که با تابلوی «یاد خدا» دکان دوستی بنا کرد، بساط سخن‌اش را می‌چینند و معرکه‌اش را بر هم می‌زنند!هنوز از تلخی روزگار، دو قاشق از آن چای خوش عطر و طعم قصه‌های قرآنی مادرم، در خاطرم هست که گلوی گرفته‌ی بغض را باز کند و سلام خوبی برای این نامه‌ی خداحافظی باشد.مادرم می‌گفت:

ادامه مطلب...

نوشته شده در  جمعه 92/3/31ساعت  10:20 عصر  توسط حسن اندواری 
  نظرات دیگران()

سلام

این مصاحبه رو از سایت وب گردی رونوشت کردم، آدرس صفحه مصاحبه رو هم آخر مطلب زدم.

دیدم خیلی زیباست حیفم اومد که شما هم نخونید:

بعد از گذشت 15سال «آژانس شیشه‌ای» تکرار شد

وبگردی 20:30،ناصر افشار جانباز بالای 70‌درصد جنگ تحمیلی باید شهریورماه سال گذشته برای ادامه درمانش به آلمان اعزام می‌شد که با وجود دستور رئیس‌جمهور برای حل مشکل اعزام، ‌هنوز این اتفاق نیفتاده است. پرویز پرستویی، حاج کاظم «آژانس شیشه‌ای» که در آن فیلم به دنبال اعزام «عباس» - با بازی حبیب رضایی - به انگلیس برای معالجه او بود این بار تلاش می‌کند تا شرایط اعزام «حاج ناصر» را به آلمان هموار کند. او همزمان با هفته دفاع مقدس به اصرار ما، با خبرنگار سینمایی ایسنا همراه می‌شود و به دیدن ناصر افشار می‌رویم. خانه‌ای در شهرک اکباتان که صاحب آن نیست. در بدو ورود اکسیژنی که مدام باید به او وصل باشد، کیسه‌های قرص، اسپری‌ها و وسایل درمانی که جای زیادی از خانه را اشغال کرده،‌ جلب توجه می‌کند.
افشار درباره خود و حضورش در جنگ گفت: متولد 1344هستم و جنگ که شروع شد چون سنم برای اعزام کم بود، شناسنامه‌ام را در آب گذاشتم و بعد که خشک شد به پایگاه بردم و گفتم در جیبم بوده و مادرم شسته است اما قبول نکردند. به پایگاه دیگری رفتم و باشناسنامه برادرم 4 مهر 1359 به جبهه اعزام شدم. وی ادامه داد: در طول جنگ چند بار مجروح شدم اما چون با شناسنامه برادرم رفته بودم از ترس اینکه متوجه شوند و نگذارند برگردم، به عقب خط بر نمی‌گشتم که در نهایت سال 60 با شناسنامه خودم دوباره به جنگ رفتم. افشار اظهار کرد: شهید محمد بروجردی در آن زمان مرا با سن کم فرمانده گردان گذاشت و در مقابل اعتراض بقیه می‌گفت من او را در جنگ بزرگ کرده‌ام. این جانباز با اشاره به مجروحیت‌هایش در جنگ گفت: در منطقه حاج عمران و غرب دچار موج گرفتگی شدم، در عملیاتی دست چپم به طور کامل قطع شد که پیوند زدند و در کربلای 5 هم که خط‌شکن بودم شیمیایی شدم. یک بار هم ضربه‌ مغزی شدم و 29 روز در کما بودم و طی این مدت 74 بار به اتاق عمل رفتم و بیش از 200 ماه در بیمارستان‌های مختلف بستری شده‌ام به طوری که تا سال 84 دایم‌البستری بودم.
افشار درباره علت شیمیایی شدنش در عملیات کربلای 5 اظهار کرد: در آن عملیات صدام جهنمی به راه انداخت و دست به هر کاری زد و در بمب‌ها چنان ترکیبی می‌زد که نتوانیم کاری کنیم. بیسیم‌چی گردان که کم سن و سال بود، وقتی ماسکش پاره شد دیدم که قطره اشک از کنار چشمش سرازیر شد و نگران کور شدن بود. آن زمان یاد حضور خودم در جنگ و سن و سال کمی که داشتم افتادم و ماسکم را به او دادم. وی ادامه داد: در آن عملیات خط‌شکن بودم و قرار بود جای ما را بگیرند اما آتش سنگین بود و نشد جابجا کنیم و مجبور شدم با چفیه‌ای که خیس کرده بودم ادامه رزم دهم. وقتی برگشتم از همه جای بدنم خون می‌آمد. از آن موقع به بعد هم مدام در حال درد کشیدن هستم.
پرویز پرستویی سابقه آشنایی‌اش را با ناصر افشار مربوط به 12 سال پیش دانست و گفت: به اداره ثبت اسناد رفته بودم دیدم آدمی با چنین تشکیلاتی که اینجا می‌بینید با پدرش آمده بود و زل زده بود در چشمان من، نگاه می‌کرد و فکر می کردم می خواهد به من اعتراض کند. وی ادامه داد: آمادگی پیدا کردم که حتما قرار است با هم دیالوگ برقرار کنیم، کم کم دیدم طرفم آمد و درباره خودش گفت و با هم آشنا شدیم. از همان موقع در مناسبت‌ها با هم در ارتباط بودیم و هر موقع دردی داشت، پیامکی به من می‌زد و من هم دردم می‌گرفت. چندین بار هم گفتم «سیزده 59 » را بازی و احساسش را از ناصر افشار گرفتم. بارها یادم است ایشان در اتاق ایزوله بود و نمی‌توانست حرف بزند و پیامک می‌داد و با هم ارتباط داشتیم.
ادامه این مصاحبه را در این آدرس ببینید:

نوشته شده در  چهارشنبه 91/7/5ساعت  3:5 عصر  توسط حسن اندواری 
  نظرات دیگران()

از عقل‌های ما فراتر بود عباس      حیدر ولی با نام دیگر بود عباس 

پیش برادر روی ماهش رنگ می‌باخت      هر چند سرداری دلاور بود عباس

خود را غلام شاه می‌دانست هر چند      رویش زروی ماه بهتر بود عباس

یپیش برادر روی ماهش زرد می‌شد      هر چند سرداری دلاور بود عباس

یک عمر روی سینه اش دست ادب داشت      هر وقت با زینب برابر بود عباس

وقت فرود زینب از روی کجاوه      چون خاک زیر پای خواهر بود عباس

لب تشنه بود و لب نزد بر آب هر چند      در علقمه مشکش شناور بود عباس

در علقمه مثل برادر تشنه جان داد      چون غیرتش از خون حیدر بود عباس

این شعر از کتاب «زخم‌های هلالی» با نویسندگی آقای محمد جیرئیلی است، این کتاب 37 غزل در مورد امام حسین (علیه السلام) و افراد و وقایع مربوط به واقعه کربلا را در خود دارد.


نوشته شده در  چهارشنبه 90/9/30ساعت  12:0 عصر  توسط حسن اندواری 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

قال صاحب منتخب الختوم روی المجلسی عن السجاد(ع) انه اذا کان اول الشهر یوم الاثنین، فابدء بقرائة سورة الواقعه الی الیوم الرابع عشر، کل یوم علی عدد الایام، فتقروها فی الیوم الرابع عشر اربع عشرة مرة، و فی کل خمیس اقرء هذا الدعاء بعد الفراغ من السور مرة ، و هذا العمل لتوسعة الرزق و تسهیل الامور المشکلة واداء الدیون مجرب غیر مرة و لیکتم من الجهال و السفهاء البتة( الدعا)

یا واحد (یا احد) یا ماجد یا جواد ، یا حلیم یا حنان، یا منان یا کریم، اسئلک تحفه من تحفاتک تلمّ بها شعثی، و تقضی بها دینی و تصلح بها شانی برحمتک یا سیدی اللهم ان کان رزقی فی السماء فانزله و ان کان فی الارض فاخرجه و ان کان بعیدا فقرّبه و ان کان قریبا فیسّره، و ان کان قلیلا فکثّره، و ان کان کثیرا فبارک لی فیه، و ارسله علی ایدی خیار خلقک، و لا تحوجنی الی شرار خلقک، و ان لم یکن فکوّنه بکینونیّتک، و وحدانیّتک، الهم انقله الی حیث اکون و لا تنقلنی الیه حیث یکون، انک علی شیئ قدیر ( یا حی یا قیوم، یا واحد یا مجید، یا برّ یا کریم ) یا رحیم یا غنیّ صل علی محمد و آل محمد تمّم علینا نعمتک و هنّئنا کرامتک، و البسنا عافیتک.


نوشته شده در  شنبه 88/7/25ساعت  10:4 عصر  توسط حسن اندواری 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

خیابون عجیبیه، نیروگاه رو میگم، هیچ وقت تا آخرش رفتی؟! امروز به خاطر یه تحقیق در مورد چند تا فقیر، افتادم تو نیروگاه و تا آخرش رفتم. اول میدون توحید، بعد میدون شهید امینی بیات، آخرش میدون نبوت،‌ وقتی میدون نبوت رو دیدم به خودم گفتم:‌ خوب اصول دینمون اینجا دوره شد فقط موند معاد، بعد که جلوتر رفتم به معاد هم رسیدم، اون ور راه آهن محله‌های شیخ آباد، علی‌آباد، امین آباد، شاقولو؛ کاری ندارم شما به اون جا چی میگین. من میگم آخر دنیا!! یا اصلاً بگو آخرت، می‌دونی چرا؟ چون آخرت من و تو مسلمون به این بسته است که بدونیم بقیة هم شهری‌ها مسلمونا چی میکشن به اینه که پیش نیاد همسایه‌ات گرسنه بخوابه و تو سیر. اتفاق نیفته که یه مسلمون فریاد بزنه به دادم برسید ولی تو از کنارش رد بشی!

ادامه مطلب...

نوشته شده در  پنج شنبه 88/1/13ساعت  9:32 عصر  توسط حسن اندواری 
  نظرات دیگران()

بسم الحی

27/ 2/ 1381:

رفت، بالاخره رفت، نوبت ما کی می‌شود خدا می‌داند، لحظات آخری که در کنارش بودم بعید است از صفحه ذهنم پاک شود، تمام بدن لاغر و استخوانی‌اش زرد شده بود چنان که گویی گوشتی در بدنش نبود و شخصی با مشخصات او در این عالم به جنبش نپرداخت، انگار هیچ زمانی ورزشکار نبود یا اینکه کارگر پرتلاش و قدرتمندی که عاشق کار و مزرعه بود وجود نداشت.

 امتحان خداوند بسیار سخت است، سخت‌تر از آنکه در ذهن هر کسی بتواند بگنجد ...

حال مناسب است که پرسش‌های خود را بگویم ، پرسش‌هایی که قبلا بوده و الان نیز هست:

  ادامه مطلب...

نوشته شده در  شنبه 87/6/16ساعت  4:59 عصر  توسط حسن اندواری 
  نظرات دیگران()

بسم رب الغفور

 هنگامی که موسی به همراه قومش جهت طلب باران به بیابان رفتند خدای موسی به پیامبرش وحی فرمود (یا موسی در میان شما بنده ای گنهکار وجود دارد، تا هنگامی که او در میان شماست باران رحمتم را برشما نازل نخواهم کرد)موسی مشغول ابلاغ کلام وحی شد تا جهت نزول برکات الهی از آن فرد ناشناس گنهکار بخواهد که از میان آنها بیرون رود.

ناگهان ابرهای رحمت بربالای سر ایشان شروع به باریدن گرفت.

موسی عرضه داشت پروردگارا چه حکمتی در این بود با اینکه فردی ازمیان ما خارج نشد اینگونه فرمودی؟

کلام وحی اینچنین برقلب موسی فرود آمد:همین که شروع به ابلاغ نمودی بنده ام توبه نمود و به پرودگارش اینگونه عرضه داشت :خدایا اگر بخواهم الان از میان جمع برخیزم آبرویم خواهد رفت مولای من از من در گذد تا من نیز از تکرار گناهانم درگذرم.

موسی عرضه داشت : بارالهی می خواهم این بنده ات را که به واسطه اش باران رحمتت را نازل نمودی بشناسم.

کلام وحی چنین بر او فرود آمد: آن هنگام که بنده ام گنهکار بود نخواستم تا حتی تو پیامبر نامش را بدانی حال که به درگاه ما روی آورده چگونه او را به تو بشناسانم؟

دلستانه:

خدایا چندین مدت است که بر بیابان خشکیده دل من نیز خشکسالی باریده است هرچه در طلب ابر رحمتت نماز باران

می خوانم وحی وجدان نازل می شود که تا غیر مرا در خود داری ابر رحمتم باریدن نخواهد گرفت!

خدایا نکند رسوایم سازی که دیگر به تو پناه آورده ام هیهات که پناهگاهی همچو تو بی پناهی همچو من را راه ندهد

استغفر الله الذی لا اله الاهو الحی و القیوم ذو الجلال و الاکرام واتوب الیه


نوشته شده در  یکشنبه 86/11/28ساعت  2:37 عصر  توسط حسن اندواری 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تابه تهمت و روغن معصیّت
حرف‏های تکان دهنده حاج ناصر در حضور حاج کاظم
حیدر ولی با نام دیگر بود عباس
ختم واقعه
آخر دنیا
اثر یک خاطره
دلستانه
[عناوین آرشیوشده]