بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از دوستان دلتنگیهای زیادی داشت ، دلش میخواست با یکی درد دل کنه و حرفهاش رو بزنه،
بهش پیشنهاد دادم که حرفاش رو بنویسه وبه جای اینکه با خَلق کم خُلق درد دل کنه با خدا و امام زمانش حرف دلش رو بزنه.
اون هم نوشت، حرفهای زیبایی که شاید خیلی ساده به نظر بیاد اما،
سخنی کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند:
حال از دلم بگویم!
چه به گویم ازدلم ؟ غرق خون میشود وقتی می نگرم به علی(ع)
میگریم چون با بیعدالتی با او رفتار کردند.
ولی او به حق رفتار کرد.
چرا او قاتلش را بیدار کرد؟
دلم تنگ است تنگ دیدارعلی(ع)
گریه دارم اما نمی توانم گریه کنم.
درد دلم رابایک جمله می گویم:
درد بیعشقی زجانم برده طاقت
آنچه می گویم ازدل برزبان می آید.
دلم درد دارد نمی دانم چه دردی.
دردی که باعلی وفاطمه وفرزندانش شروع می شود اما نمی دانم با چه خاموشش کنم.
دردم رامی گویم، دردم عشق است. عشقی که پایان ندارد،اگربه معشوقم رسم عاشقترمیشوم.
عشق چه دردی است، که هم داشتنش درد است هم نداشتنش،دردی است بی درمان که درمانش معشوق است.
چه عشقی عشق است؟چه عشقی پاک است؟چه عشقی پایان ندارد؟عشقی که به خدا ومحمد و...باشد.
دلم طاقت نمی گیرد اگرننویسم.
عاشقان راچه آرزویی است جز درد دل وصحبت کردن. درد دلم را می نویسم برای دوست دوستی که
تنها اواین نوشته را می بیند.
دوستی که همه عالم منتظراوهستند دوستی که او مرا می بیند ولی من او را نمیبینم.
می دانی اوکیست؟ اوصاحب الزمان است.
نمی دانم باشنیدن این کلمه چه حال وحسی پیدا میکنی
اما من اگر بگویم هیچ، دروغ گفتهام.
چه حکایتی دارد دفتردل که هرگز تمام نمیشود.
می نویسم. می نویسم ازدل برای دل که شاید تسکینی باشد برای دل من مسکین.
می نویسم ازمردانگی علی، ازتشنگی حسین
از پهلوی شکسته فاطمه ازفرق شکافته علی.
اما نمی توانم بنویسم! چون امشب گناه کردم.
ولی قسم می خورم به فرق شکافته علی (ع) که اگر گردنم رابزنند دیگرگناه نکنم.