درعشق چو در دل بازشود هیچ دری دیگر گشوده نشود.
می نویسم ازعشق، عشقی که پایانش مرگ است.
عشقی که همه آن درد است. می دانی چه دردی؛ درد دیدار.
ما گدایان خیل سلطانیم شهربند قبای جانانیم.
بنده را نام خویشتن نبود که هر چه ما را لقب دهند آنیم.
می خواهم از دل فریاد کنم. فریادی تا برسد به گوش یکتا.
میخواهم گریه کنم. گریه از دل تا وجودم ازعشق پاک شود.
نمی دونم دلم دیونه? کیست اسیرنرگس مستونه? کیست
نمی دونم دل سرگشته? ما کجا می گردد و درخونه? کیست
می نویسم ومی کشم آهی، می گویم بار خدایا دستانم را بگیر.
می نویسم از دل، دلی که تمام آن درد است، دردی که درمانش صبراست.
دل کوچک من حرفهای بزرگ دارد حرفهایی که
بزرگیش را خود احساس می کنم.
بازمیگیریم دفتر دل؛ دفتر بیپایانی که پایانش مرگ
است می خواهم گریه کنم گریه ازدل دلی که پاک باشد.
درخت هم ازبرگ خسته میشود پاییز بهانه است.
اما من که خسته می شوم و پاییزی ندارم تاآنرا بهانه سازم چه کنم.
ای دوست دوستی که تو این نوشته را می خوانی پس کی پاییزم را می آوری.
مهدی جان جمعهای دگرآمد و نیامدی، شاید هم آمدی نمیدانم!
گل پونههای وحشی دشت امیدم وقت سحر شد
خاموشی شب رفت فردایی دگر شد
من ماندهام تنهای تنها میان سیل غمها
چه بگویم از کجا بنویسم. از دریایی بنویسم که پایانش نمی بینم.
دریایی که خشک است، ما نمیدانم چگونه همه را در خود غرق میکند.
دریایی که اندازه یک مشت است، اما هر چه در درون آن میروی عمیقترمیشود.
دریایی که آبش شیرین است، اما از تلخی تو را میکشد.
این دریا را میشناسی این دریا همان دل است.
میدانی دل چیست؟ دل همان چیزی که بود وهست و خواهد بود.
تفکر!
دل به تنهایی معنی نمی دهد، دل اگر با عشق آمیخته شود معنی میدهد.
اما عشق باید چگونه باشد که با دل بجنگد.
عشق باید خدایی باشد، عشق باید آسمانی باشد که تو را به آسمان ببرد.
درعشق باید خدا را احساس کنی تا عظمت آخرت را احساس کنی.
عشق باید سراسر درد باشد تا بفهمی که زندگی در دنیا چقدر دردناک است، می دانی چرا؟
چون انسانها عذاب آخرت را در همین دنیای کوچک می سازند.