سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                                                         بسم الله الرحمن الرحیم

 یه روز وقتی باد  کمی می‌اومد صدای خش خش شنیدم یه لحظه فکر ‌کردم صدای برگ درخته که با باد حرکت می‌کنه اما وقتی به خودم اومدم دیدم که تو قم هستم و اطراف خونه ما تا چندین متر درختی نیست.

 همین باعث شد تا به بار برم بیرون و ببینم چیه که این صدا رو می‌ده حدس بزنید چی دیدم زر ورق‌هایی که بعد از استفاده صحافی بچه‌ها اونا رو با قیمت کمی می‌خرند و تو کوچه برای اعیاد ماه شعبان آویزان می‌کنند البته وقتی تو کوچه و خیابان راه میری همین بچه‌ها جلوی شما رو می‌گیرند و برای جشن نیمه شعبان پول جمع می‌کنند.

 این چیز‌ها من رو خوشحال می‌کنه با خودم می‌گم الحمدلله با همه کارهایی که دشمن می‌کنه هنوز هم نتونسته یاد و نام امام زمان را از ما بگیره و یاد آقا مثل درخت تو دل مردم ما ریشه زده ولی باز هم اون سوال قدیمی شبیه یه زخم سر باز می‌کنه از خودم می‌پرسم اگه ما این همه به فکر آقا هستیم و برای اون خوشحالی یا ناراحتی می‌کنیم پس چرا آقا ظهور نمی‌کنه؟ آیا ما واقعا همون قدر که فکر جشن و کارهای کوچیک و بزرگ تو اون هستیم به فکر خود آقا هستیم؟  جواب رو خود آقا به ما داده:

اگر دلهایتان تاریک و ظلمانی نمی‌گردید

امامت هم عیان می‌گشت و پنهانی نمی‌گردید

به قدر تشنگی گر تشنه امر فرج بودید

خدا داند فرج اینگونه طولانی نمی‌گردید


نوشته شده در  جمعه 87/5/18ساعت  12:42 عصر  توسط حسن اندواری 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تابه تهمت و روغن معصیّت
حرف‏های تکان دهنده حاج ناصر در حضور حاج کاظم
حیدر ولی با نام دیگر بود عباس
ختم واقعه
آخر دنیا
اثر یک خاطره
دلستانه
[عناوین آرشیوشده]