چو در روی تو نور خود خدا دید تو را دید و برای خود پسندید
چو آن سیرت در این صورت قلم زد تبارک گفت بر خود کاین رقم زد
چو در روی تو نور خود خدا دید تو را دید و برای خود پسندید
چو آن سیرت در این صورت قلم زد تبارک گفت بر خود کاین رقم زد
تو ساقی زلال لایزالی جهان فانی تو فیض بیزوالی
تو اول واردی در روز موعود تو اول شاهدی در یوم مشهود
لوای حمد در دست تو باید علمداری خدا را چون تو شاید
نه تانها پیش تو پشت فلک خم که آدم تا مسیحا زیر پرچم
اگر بیتو نبودی ناقص آئین نبود " الیوم اکملت لکم دین"
تو چون هستی ولیّ عصمة الدین ندارد دین و آئین بیتو تضمین
به دوش مصطفی چون پا نهادی قدم بر طاق اَو ادنی نهادی
به جای دست حق پا را تو بگذار که این باشد یدالله را سزاوار
نباشد جز تو ثانی مصطفی را توئی در انما ثالث خدا را
چو در روی تو نور خود خدا دید تو را دید و برای خود پسندید
چو آن سیرت در این صورت قلم زد تبارک گفت بر خود کاین رقم زد
اگر برماسوی شد مصطفی سر بر آن سر مرتضی شد تاج افسر
بود فیض مقدس سایه تو زعقل و وهم برتر پایه تو
تو را چون قبله عالم خدا خواست به یمن مولد تو کعبه را ساخت
خدا را خانهزادی چون تو باید که لوث لات عزی را زداید
شد از نام خدا نام تو مشتق زقید ماسوی روح تو مطلق
کلید علم حق باشد زبانت لسان الله پنهان در دهانت
سلونی گو تو در جای پیمبر بکش روح القدس را زیر منبر
چو بگشائی لب معجز نما را چو بنمائی کف مشکل گشا را
برد آن دم مسیحا را ز سر هوش کند موسی ید بیضا فراموش
متاع جان چو آوردی به بازار به من یشری خدایت شد خریدار
به جای مصطفی خفتی شب تار که از خواب تو عالم گشت بیدار
زدی بر فرق کفر و شرک ضربت ز جنّ و انس بردی گوی سبقت
کجا عدل تو آید در عبارت که ثانی اثنین حقی در شهادت
بنه بر سر تو تاج لا فتی را به دوش افکن ردای هل اتی را
بیا با جلوه طه و یس نشین بر مسند ختم النبیین
که آدم تا به خاتم جمله یکسر نمایان گردد از اندام حیدر
از آن سوزم که بر تخت سلیمان نشسته دیو و آصف زیر فرمان
اقیلونی نشسته بر سر کار سلونی لب فرو بسته زگفتار
گهی بر دوش عقل کل سواری چو خورشیدی که در نصف النهاری
گهی در چنگ دونانی گرفتار به مانند قمر در عقرب تار
نوای حقی اندر سوز و در ساز یداللهی گهی بسته، گهی باز