بسم رب الغفور هنگامی که موسی به همراه قومش جهت طلب باران به بیابان رفتند خدای موسی به پیامبرش وحی فرمود (یا موسی در میان شما بنده ای گنهکار وجود دارد، تا هنگامی که او در میان شماست باران رحمتم را برشما نازل نخواهم کرد)موسی مشغول ابلاغ کلام وحی شد تا جهت نزول برکات الهی از آن فرد ناشناس گنهکار بخواهد که از میان آنها بیرون رود. ناگهان ابرهای رحمت بربالای سر ایشان شروع به باریدن گرفت. موسی عرضه داشت پروردگارا چه حکمتی در این بود با اینکه فردی ازمیان ما خارج نشد اینگونه فرمودی؟ کلام وحی اینچنین برقلب موسی فرود آمد:همین که شروع به ابلاغ نمودی بنده ام توبه نمود و به پرودگارش اینگونه عرضه داشت :خدایا اگر بخواهم الان از میان جمع برخیزم آبرویم خواهد رفت مولای من از من در گذد تا من نیز از تکرار گناهانم درگذرم. موسی عرضه داشت : بارالهی می خواهم این بنده ات را که به واسطه اش باران رحمتت را نازل نمودی بشناسم. کلام وحی چنین بر او فرود آمد: آن هنگام که بنده ام گنهکار بود نخواستم تا حتی تو پیامبر نامش را بدانی حال که به درگاه ما روی آورده چگونه او را به تو بشناسانم؟ دلستانه: خدایا چندین مدت است که بر بیابان خشکیده دل من نیز خشکسالی باریده است هرچه در طلب ابر رحمتت نماز باران می خوانم وحی وجدان نازل می شود که تا غیر مرا در خود داری ابر رحمتم باریدن نخواهد گرفت! خدایا نکند رسوایم سازی که دیگر به تو پناه آورده ام هیهات که پناهگاهی همچو تو بی پناهی همچو من را راه ندهد