چو در روی تو نور خود خدا دید تو را دید و برای خود پسندید
چو آن سیرت در این صورت قلم زد تبارک گفت بر خود کاین رقم زد
اشعار آیت الله وحید خراسانی در منقبت حضرت مولی الموحدین امیر المؤمنین سرودهاند:
علی ای محرم اسرار مکتوم علی ای حق از حق گشته محروم
علی ای آفتاب برج تنزیل علی ای گوهر دریای تأویل
بسم الله الرّحمان الرّحیم
عملیّات انهدام، روایتی است نو از عملیّاتی بزرگ و شگرف در لابهلای ورقهای تاریخ پرافتخار هشت سال دفاع مقدّس که در آن به مردمانی مهربان پرداخته میشود که کشورشان تحت تجاوز جنایتکار ظالمی به نام صدّام قرار میگیرد.
عملیّات انهدام یادآور ایّامی است که لحظه به لحظه آن را غیورمردان عشق و آزادمردان جهان به بزرگی یاد میکنند و از مردمی میگویند که برای دفاع از اسلام، تشیّع، و کشورشان ایران بپاخاستند و به دفاع از مرزهای پرگهر خود جان بر کف شدند و به سوی جبهههای جنگ شتافتند. ادامه مطلب...
بسم الله الرحمن الرحیم
یه روز وقتی باد کمی میاومد صدای خش خش شنیدم یه لحظه فکر کردم صدای برگ درخته که با باد حرکت میکنه اما وقتی به خودم اومدم دیدم که تو قم هستم و اطراف خونه ما تا چندین متر درختی نیست.
همین باعث شد تا به بار برم بیرون و ببینم چیه که این صدا رو میده حدس بزنید چی دیدم زر ورقهایی که بعد از استفاده صحافی بچهها اونا رو با قیمت کمی میخرند و تو کوچه برای اعیاد ماه شعبان آویزان میکنند البته وقتی تو کوچه و خیابان راه میری همین بچهها جلوی شما رو میگیرند و برای جشن نیمه شعبان پول جمع میکنند.
این چیزها من رو خوشحال میکنه با خودم میگم الحمدلله با همه کارهایی که دشمن میکنه هنوز هم نتونسته یاد و نام امام زمان را از ما بگیره و یاد آقا مثل درخت تو دل مردم ما ریشه زده ولی باز هم اون سوال قدیمی شبیه یه زخم سر باز میکنه از خودم میپرسم اگه ما این همه به فکر آقا هستیم و برای اون خوشحالی یا ناراحتی میکنیم پس چرا آقا ظهور نمیکنه؟ آیا ما واقعا همون قدر که فکر جشن و کارهای کوچیک و بزرگ تو اون هستیم به فکر خود آقا هستیم؟ جواب رو خود آقا به ما داده:
اگر دلهایتان تاریک و ظلمانی نمیگردید
امامت هم عیان میگشت و پنهانی نمیگردید
به قدر تشنگی گر تشنه امر فرج بودید
خدا داند فرج اینگونه طولانی نمیگردید
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا
باران آتش
الهی سرانجام شهادت در راه خودت را مرحمت فرما
به تمام آنهایی که در آرزوی شهادت در رکاب قطب عالم امکان شب را به صبح می رسانند.
الهی باران سنگ های آتش زا که تمام زندگی مؤمن را به فنا می سپارد، باریدن گرفته است؛ الهی
چتری از جنس نور می خواهم تا طاقت این بارش سهمگین را داشته باشد.
الهی زخمی ها و کشتگان این باران شهاب های آتش زا بسیارند، ولی هر چه در احوالشان جستجو
می کنم که چه چیز باعث شد تا در میان این همه افراد سنگی او را هوشیارانه هدف قرار دهد، هیچ
نمی یابم الهی یاریم نما تا بیابم.
الهی گویا آسمان مهیای بارشی بس عظیم و طاقت فرساست که کمتر کسی را یارای رو در رو شدن
انفرادی آن است؛ الهی یافتم که هر که در زیر سایه درخت توکلت کوچ کند از آسیب در امان خواهد بود؛
یا غیاث المستغیثین اذن ورودم را بپذیر.
الهی هر چه باشد سنگ سنگ است وآتش آتش و هیچگاه تا به حال نشده است که سنگی آتش زا
بی اراده تو کسی را کشته ویا زخمی گرداند؛ الهی حیات و مماتم را تو به عهده پذیر و مرا کشته و
زخمی این سنگها مگردان.
الهی تو خود می دانی که دریا نیستم تا اگر سنگی بر من فرود آید آن را در خود فرو برم پس اگر اذن
دخولم نمی دهی به دریایم ملحق گردان.
الهی چه بسا کوههای سر به فلک کشیده ای که ازداغی و سنگینی این اجرام خورد گشته و
ذوب گردیده اند، چرا که فریب عظمت و جلالشان را خورده اند؛ الهی اگر می خواهی کوهم گردانی
مرا از تحت سایه درخت رحمتت خارج مگردان.
الهی چه بسا رودهایی که فریب سرعت وعظمتشان را خورده اند که هیچ چیز نمی تواند آنها را از
رسیدن به دریا باز دارد، ولی باز سنگهایی عظیم تر در مسیرشان قرار گرفته اند و بجای اینکه به دریا
منتهی شوند منحرف گشته و به مرداب ریخته اند.
الهی نمی خواهم کفر گفته باشم ولی از باب ـ لیطمئن قلبی ـ می خواهم به بنده ات بنمایانی که
چگونه می شود کسی در زیر سیلاب وباران سنگهای آتش زا قرار بگیرد، ولی حتی خراشی از گزند این
اجرام نبیند.
الهی استاد چه خوش فرمود: چنانچه عاقبتمان غیرعاقبت شهدایمان شود بر سرمان کلاه نه بشکه
رفته است!
این موضوع ذهن مرا هم به خود مشغول نموده بود و در مورد آن فکر کرده و جوابهایی برای این
سؤال پیدا نمودم. حال نه برای این که چیزی آموزش دهم؛ بلکه فقط به خاطر تمامشدن مطلب و
رساندن آن به نقط? پایان ادامه بحث را میآورم.
آنچه که به ذهن خودم در مورد این مطلب خطور کرده مینویسم که یقیناً با پایههای عقلی و دینی
آمیخته است، اگرچه کلمات از من است؛ ولی مغز و اصل مطلب برداشتهای من از این دو منبع
میباشد.
در این مورد جواب اوّل و کلّی این است که اگر بخواهیم زندگی عبث و بیهودهای نداشته باشیم، باید
هدفی داشته باشیم که انتها نداشته باشد؛ چون انتها داشتن به معنای بیهودگی و نابودی است و
تلاش برای رسیدن به آن از بیعقلی نشأت میگیرد؛ بنابراین با رجوع به عقل، وجود خالق را اثبات
میکنیم و بعد در پرتو اعتقاد او، معاد را اثبات میکنیم که صحبت درباره آنها از حوصل? این بحث
خارج است.
وقتی معاد اثبات شد، طبعاً دین هم در کنار آن اثبات میشود؛ پس تمام کارها و اهداف ما در پرتو دین
رنگ میگیرند و در چارچوب آن هماهنگ میشوند و چون معاد هم امری بیمنتهاست، انسان
راضی میشود و آرامش پیدا میکند.
ولی باز هم عقل و فکر مجال آرامش را از آدم میرباید که مگر نه اینکه دنیا مزرعهای است برای
آخرت؛ پس در این لجنزار چگونه میتوان چیزی کشت که آنجا در آن سرای پاکیها مورد استفاده
باشد یا اصلاً چگونه میتوان در این فضا نفس کشید و دشمنیها، بدیها و ضلمها را را بویید. بعد با
این سینه مالامال از سیاهی به فضای پر از عطر عدل، احسان، و عشق قدم گذاشت. تا عاشق
نشوم، محسن و نیکوکار نشوم، و رنگ و بوی بهشتیان نگیرم، چطور وارد بهشت شوم؟
پس از روی ناچاری باید دست به دامان عشّاق بیدل بزنم و دل به آنها بسپارم تا رسم عاشقی به
من بیاموزند و با معشوق یگانه آشنایم کنند و اینجاست که با دیدن این همه عشق و بیدلی عاشق،
عاشقی دیگر میشوم تا به واسطه او به معشوق برسم؛ پس یقیناً باید واسطهای باشد تا با او و به
وسیله او راه را طی کرده و در آبادی دنیا و افراد آن بکوشم.
در این گیر و دار، نظرم به هیچ کس نمیافتد جز یک نفر ، آن هم:
حجة ابن الحسن المهدی ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف ـ
پس هدف و زندگیام را برای یک چیز تنظیم میکنم تا هم خودم و هم دیگران را شایست? دیدار روی
او و درک گفتار و رفتار او نمایم که این خود مقدمهای دارد و آن هم شناخت دین و نظام و قوانین
خداوند است.
اگر کسی همین جا از من بپرسد: «آخرش که چی؟»، جواب میدهم محبّت و عشق پایان و
سرانجام نمیشناسد؛ چون باز هم ختم به معشوق بیهمتا میشود که ازلی و ابدی است؛ پس
هیچ احساس بیهودگی ندارم.
همین مطلب را میتوانید دو مقاله با نام هدف از زندگی در این آدرس ببینید: