آنکه رخسار تورا رنگ گل ونسرین داد صبرو آرام تواند به من مسکین داد
جمعه دگر آمد وتو نیا مدی
می دانم جمعه دگر می آید وتونمی آیی.
خدایا خداوندا هیچ وقت نباشد که او بیاید ولی من نباشم.
خدایا امروز پنج شنبه است. یکی از همان جمعه ها در راه است.
پنج شنبه ای که مانند سکویی می ماند ، تا بر روی آن بنشینیم تا غروبی را تماشا کنیم.
غروبی که سراسر خزان است . غروبی که به شب ختم می شود وسیاهی شب دیده می شود.
وقتی صبح می شود بازهم به انتظار غروبی دیگر.
ای غایب ازنظربه خدامی سپارمت جانم بسوختی وبه جان دوستدارمت
منتظرم.....